یاری گر شهید ابراهیم هادی

بسم الله الرحمن الرحیم
#به_قلم_خودم
#زمان_توسل
#روضه_علی_اصغر

وقتی این تصویر را دیدم که برای یک نوزاد چه چیزهایی را باید آماده کنیم تا اوضاع جنگ برای او سخت نشود..به یاد شش ماهه حضرت اباعبدالله الحسین افتادم…او هیچکدام از اینها رو نداشت، از گرما و تشنگی داشت هلاک می شد که ابا عبدالله

بچه رو روی دست گرفته ابی عبدالله، ان لم ترحمونی، به من رحم نمی کنید، فارحموا هذا الطفل، به این بچه رحم کنید، إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً، باید معنی کنم،بعد دادت در بیاد، گفت: ماهی رو از آب بیرون می ندازید،تا اون موقعی که جون داره، خودش رو هی از رو زمین بلند می کنه، بالا و پایین خودش رو می ندازه، دیگه جونی براش نمی مونه، این لب هاش رو بهم می زنه، عرب این لحظه رو می گه تلظی.
ابی عبدالله نشون داد بچه رو، سر رو شونه می افتاد، فرمود: ببینید داره تلظی می کنه، یعنی اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده، بعضی از پیرمردهای سپاه، گفتند:حسین راست می گه،ما که با بچه جنگ نداریم.
ابی عبدالله، علی اصغر رو آورد تو دل میدون، لباس پیغمبر رو پوشید، برا چی آقا اومد، اولاً منت نون کشیدن بده، منت آب کشیدن بد نیست، دوماً ابی عبدالله تا لحظه آخر، داره اینها رو هدایت می کنه، منت هدایت داره می کشه، نکنه اینها بیچاره ها برن تو جهنم، امامه دلش می سوزه، لذا بین لشکر، خیلی ها از پیرمردها بلند شدن گفتند: راست می گه حسین، بچه رو بگیرید سیراب کنید، ابن سعد ملعون، دید وضع سپاه داره به هم می ریزه، یه نگاه به حرمله نانجیب کرد، امتحانش رو پس داده، او چشم اباالفضلم هدف گرفته، گفت: چرا جوابش رو نمی دی؟ نانجیب گفت: بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو؟ گفت: مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی؟ هنوز حرف های حسین تموم نشده، یه وقت دید علی داره بال بال می زنه، حالا دیگه حرف آقا عوض شد، تا حالا داشت با علی حرف می زد، حرف عوض شد، گفت:

برایم مرثیه می خواندی ای تیر
به دستم کودکم خواباندی ای تیر

تمام تارهای صوتی اش را
به هم پیچاندی و سوزاندی ای تیر

علی اصغر بااینکه کوچک است، گره های بزرگی را باز کرده…خدایا بحق علی اصغر ابا عبدالله که قلب پدرش را با شهادتش بد جوری سوزاند…این بلای عظیم را از سر ممالک اسلامی خصوصا ایران اسلامی برطرف فرما
رهبرعزیز ترازجانم رادرکنف حمایت وحفاظت خودت قرار بده دعای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف )را در حق این کشورشیعی همیشه بدرقه ی راهمان کن
رزمندگان اسلام چه سپاه و چه ارتش و چه در نیروی نظامی و انتظامی و…را یاری و نصرت عطا فرما
تمام مبلغین این کشور را که با زبان قلم وسخنوری و…در پیشبرد اهداف نظام اسلامی تلاش می کنند را ماجور فرما
خدایا خدایا شر دشمنان نظام اسلامی را مثل اون موشکی که از خودشان بود و به خودشان بازگشت، به خودشان برگردان
بالنبی و آله…وبالفاتحه مع الصلوات

✨﷽✨

#به_قلم_خودم
#سرباز_شدن
#تأثیرگذاربودن


⚠️بیشتر از اینکه دست به دعا باشی، دست به گوشی هستی؟! اشتباهه!

بیشتر از اینکه دست به تسبیح باشی، دست به گوشی هستی؟! بازم اشتباهه.

بیشتر از اینکه دعا کنی، کانال های خبری رو می بینی؟!
اشتباهه.

اخبار خواندن واقعیات را تغییر نمی دهد!

اما دعاخواندن یقینا واقعیات را تغییر می دهد.

گوشی را زمین بذار و تسبیح رو به دست بگیر!

اسرائیل و شیطان دوست دارند اخبار بخونی یا دعا
بخونی؟!
دقیقا وقتی شما دعا می کنی، آیه الکرسی می خونی، پدافند دفاعی ما خوب کار می کند و درست به اهداف می زند…
وقای تو دعا می کنی و صلوات می فرستی…امداد های غیبی خدا و فرشتگان به کمک رزمندگان دلیر اسلام می آیند و از منفجر شدن بمب ها و…جلو گیری می کنند…
وقتی تو دعا می کنی، ترس بر دل دشمن ایجاد می شود و…خیلی زود باعث شکست ش خواهی شد…
وقتی دعا می کنی خودت و اطرافیان ات قوی می شوند و…وقتی دعا می کنی خودت آرام می شوی، و بعدا آرام بخش دیگران در این حال فکرت و ذهنت خوب کار می کندو به راحتی می توانی اوضاع را خوب خوب مدیریت کنید این حال زندگی لذت بخش تر از همیشه خواهد شد.‌‌…به امید خدا

با دعا خوندن خبرساز می شی نه خبرخوان!

با دعا خوندن از خبرخوانی در میای و خبرساز میشی!

وقتی اخبار میخونی تماشاچی هستی..
اما

وقتی دعا میخونی سرباز میشی…
تماشاچی نباش! سرباز باش!
بیایید…سرباز شویم…نه سربار…

از حاج قاسم سلیمانی یاد بگیریم که چطور به حضرت زهرا متوسل می شدند…
بار ها دیده اید…بک بار هم ببینید…
در تلوزیون اخیرا کلیپ شهید رو از کمک رسانی خانم زهرا در جنگ لبنان پخش می کرد…متأسفانه اینترنت ها یاری نکرد تا اون کلیپ رو پیدا کنم…اما اینم خودش خیلی خوبه 👇 👇 👇

♦️ ما هر وقت در سختی‌ های جنگ فشارها بر ما حادث می‌شد، آن وقتی که به صورت بسیار مضطری هیچ کاری از ما بر نمی‌آمد پناهگاهی جز زهرا سلام‌الله‌علیها نداشتیم و ما هم پناهگاه‌مان زهرا بود

در شب والفجر هشت وقتی چشممون به آب‌های پرطوفانِ خشمگین و ترسناک اروند افتاد و لرزیدیم و ترسیدیم اونجا هیچ پناهگاهی و هیچ نامی آشناتر از نام زهرا نداشتیم. او را در کنار اروند صدا زدیم در تلالو اشک‌های غریبانه و مظلومانه بسیجی‌ها، سیمای سپید او را جست و جو کردیم و اروند را با یازهرا به کنترل در آوردیم و عبور کردیم
_